شهرآرانیوز؛ کم یا زیاد، حقوق سر برج ندارند؛ همگی کاسب هستند و در این اوضاع اقتصادی، هزینههای روبه افزایش زندگی هایشان را از همین مشتریهایی که هرازگاهی برای خرید میآیند، جفت وجور میکنند. با همه اینها وقت اذان که میشود، دنیا را میگذارند پشت سرشان و رو به سوی خدایی میآورند که از کریم بودنش خاطرههایی شنیدنی دارند. این تجربهها آن قدر به مذاقشان خوش آمده است که حاضر نیستند شیرینی نماز اول وقت را با چیزی از جنس دنیا عوض کنند. شرح باورهای چند تن از کاسبهای نماز اول وقت خوان شهرمان را در ادامه میخوانید.
یک چیزهایی را از پدر و مادرت میشنوی و جسته گریخته به آن عمل میکنی، اما انگار باید زمان بگذرد و تجربه آزمون و خطاهایت روی هم انباشه شود تا باور کنی چیزهایی را که آنها در خشت خام میدیدند، تو در آینه هم نمیدیدی. حکایت توصیههای والدین برای خواندن نماز اول وقت به سیدمحمدحسین حسینی از این قرار است. او سی وپنج ساله است و در محله شهید صدوقی، فروشگاه قطعات یدکی و تعمیر لوازم برقی منزل دارد. میگوید منزل و مغازه اش اجارهای است؛ یعنی که تصمیم چندساله اش برای تعطیل کردن مغازه هنگام اذان و خواندن نماز اول وقت، از روی بی نیازی مالی نیست، بلکه به پشتوانه تجربیات عینی است.
هنگام گفتن از ماجرایی که بارها برایش تکرار و درستی آن اثبات شده است، چشم تنگ میکند و میگوید: وقتی موقع نماز کاری را دست میگیری، در کارت گره میافتد. هرچه بیشتر تلاش میکنی تا درست شود، بدتر میشود انگار. شده است با خودم بگویم حالا این تعمیر را انجام بدهم، بعدا نمازم را میخوانم. کار سادهای هم بوده است. الکی الکی کارم طوری پیچ خورده که چهار ساعت وقتم را گرفته است.
سیدمحمدحسین، آن طرف قضیه و روی روال بودن کارها بعد از خواندن نماز اول وقت را هم زیاد به چشم دیده است: خیلی وقتها شده است که با شنیدن اذان از مسجد رضویه، با خودم گفتم که کار باشد برای بعدا، نمازم را که خواندم میآیم بقیه اش را انجام میدهم.
وقتی برگشتم یک طور خاصی، کارم را راحتتر انجام داده ام. او این تجربه شیرین را هم بارها مزمزه کرده است که بعد از بازگشت از نماز، صف کشیدن مشتریها را ببیند. با اینکه برای راه افتادن کار مردم، شماره تلفن را کنار آگهی «تعطیلی مغازه هنگام نماز» درج کرده و از مشتریها خواسته است که با او تماس بگیرند، مردم باتوجه به کوتاه بودن زمان تعطیلی، ترجیح میدهند تماس نگیرند و منتظر آمدنش بمانند.
وقتی به وضعیت اجاره نشینی و حتی خودرویی که میگوید ندارد، اشاره میکنیم، متوجه منظورمان میشود و میگوید: بله، بعضیها هستند که اهل نماز آن هم از نوع اول وقتش نیستند و پولشان از پارو بالا میرود، اما همه چیز که پول نیست. از دیشب که جایتان خالی حرم رفته بودم، ذهنم درگیر رنج خانوادهای است که بچه فلج داشتند؛ به هزینه هایشان فکر میکنم، به نگاههای مردم، به سختیهای بردار و بگذارکردن این بچه. الهی شکر که خودم و خانواده ام سالم هستیم. نعمت بالاتر از این؟!
یک وانت پر از مواد غذایی را در نظر بگیرید؛ از رب و روغن گرفته است تا تخم مرغ، ماکارونی و خیلی چیزهای دیگر. از آن وانتهایی است که نه چادر دارد و نه اتاقک و جنسها در معرض دید و دستبرد است. بااین حال، راننده جوانش با شنیدن صدای اذان، با آسودگی وانت را مقابل مسجد پارک میکند و میرود تا به نماز اول وقت برسد.
رفتار رسول شفاهی، شاید برای خیلیها هضم شدنی نباشد، اما صاحب سوپرمارکت خوش نام محله اقبال لاهوری حساب وکتاب هایش متفاوت است. او میگوید با خدایی قرارداد دارد که کاروبارش را بیمه کرده است. متولد ۱۳۶۱ است. برای برنامه ریزی کارهای روزانه اش مثل خریدهای کلی مغازه اش طوری تدبیر میکند که ابتدای اذان حوالی یکی از مساجد شهر باشد و آرامش گفتگو با خدا را در آن لحظات از دست ندهد.
بیشتر مشتریهای مغازه اش میدانند که از اذان تا حدود ۱۰ دقیقه بعد از آن، برای خرید مراجعه نکنند. آن ۱۰ درصدی که شاید بی خبر باشند نیز با دیدن جملهای که پشت شیشه مغازه چسبانده است، از مشی این کاسب جوان باخبر میشوند: ظهرها و شبها به مسجد امیرالمؤمنین (ع) میروم. نماز اول را ابتدای اذان و فرادا میخوانم. تا امام جماعت آماده شود، دو رکعت نماز به نیت مادر مرحومم را هم خوانده ام. مادرم درست مثل بابا، مقید به نماز اول وقت بود. حرفش در گوشم هست که میگفت اول نماز! نماز دوم را به جماعت میخوانم و برمی گردم مغازه. سرجمع اینها حداکثر یک ربع زمان میبرد.
کار یکی از مشتری هایش را راه میاندازد و ادامه میدهد: نماز که میخوانی، اعتقاداتی در تو شکل میگیرد؛ مثلا اینکه دروغ نگویی، رحم داشته باشی به مردم و از ده دوازده درصد سودت، بیشتر روی جنسها نکشی. من خریدهای قدیمم را به قیمت قدیم میدهم، نه به نرخ روز. خدا هم دستم را گرفته است. باورتان میشود در این بازار آشفته، دسته چک پنجاه برگی داشته باشم؟ یک دانه چک در بازار ندارم. همه خریدهایم نقد است. میتوانید از عمده فروشهای مصلی بپرسید.
او در فرازوفرودهای زندگی خدا را با همه وجود باور کرده است؛ مثلا شبی که فراموش کرده بود کرکره را پایین بکشد و مغازه اش را ببندد، اما یک سوزن از جنس هایش کم نشد. با خاطراتی از این دست که در ذهن و قلب آقارسول ثبت شده، دیگر شتاب او برای گفتگو با خدایی که مهربانی را به نهایت رسانده است، برایمان عجیب نیست.
آرامش از چهره پیرمرد میبارد. انگار که در این دنیای پرهیاهو چیزی به اسم نگرانی وجود ندارد. فارغ از همهمه خیابان، با آرامش نشسته است در دکان الکتریکی اش واقع در ۱۷ شهریور و با یکی دیگر از کاسبها گرم صحبت است. با نسخهای از روزنامه شهرآرا که روی میزکار حسین ظریف به چشم میخورد، معرفی خودمان و دلیل سؤالهایی که پی درپی میپرسیم، دشوار نیست.
پنجاه سالی میشود که در این محله مغازه دارد. در این سالها که از عمر خیلی هایمان بیشتر است، با هر بار شنیدن صدای اذان، کسب وکارش را برای بیست دقیقه تعطیل کرده و برای صحبت با خدا عزم نماز کرده است. از این اظهار دوستی با خدا بد ندیده است؛ نه کاستی در مالش و نه نگرانی بابت مشتریهایی که شاید هنگام تعطیلی مغازه از راه برسند و به در بسته بخورند. سربه زیر و آرام میگوید: بله، نماز اول وقت برکت میآورد، اما من فقط به خاطر وظیفه ام این کار را انجام میدهم. همه چیز دست خداست؛ رزق و برکتش هم.
وقتی از او میخواهیم برکت را برایمان باز و به زبان دودوتاچهارتای امروزی ترجمه کند، میگوید: وضع من را مقایسه کنید با برخی کاسبهای همین محله که ظاهر و مال ومنالشان از من خیلی بهتر است و اهمیتی به نماز اول وقت نمیدهند. روزهای شهادت که به احترام ائمه (ع) دکانم را تعطیل میکنم، آنها باز هستند و فروش دارند. شبها هم تا دیروقت سر کارند. بااین حال، همیشه درگیرند با بدهکار و طلبکار و نگران وضعیت چک و سفته هایشان. برای دستی گرفتن پول سراغ من نوعی میآیند که ظاهرا وضعیت مالی ضعیف تری دارم.
با نگاهی که همچنان به سنگ فرش مغازه دوخته شده است، شمرده شمرده ادامه میدهد: خداراشکر که نیاز به قرض گرفتن از کسی ندارم. با عنایت خدا و به برکت نماز اول وقت، نقدی خریدوفروش میکنم و در بازار چک ندارم. آرامم، طوری که اگر همین امشب سرم را بگذارم زمین، خاطرم جمع است که دین کسی به گردنم نیست؛ نه بدهکارم و نه طلبکار.
«اگر تو برای امر خدا اهمیت قائل شوی، خدا هم برایت اهمیت قائل میشود.» خلاصه صحبتهای رضا لاله وش برای نمازهایی که اول وقت در مسجد صاحب الزمان (عج) محله یوسفیه میخواند، از این قرار است. گفتن از چیزهایی که به آن باور دارد، برای این جوان بیست وسه ساله ساده به نظر نمیرسد.
قدری طول میکشد تا به اندوختههای ذهنی اش دسترسی پیدا کند و برایمان شرح دهد که دقیقا چرا وقتی صدای اذان ظهر و مغرب را میشنود، فروشگاه محصولات ارگانیک را برای پانزده دقیقه تعطیل میکند و عازم نماز جماعت میشود؛ نماز جماعتهایی که دامنه آن از ظهر و شب به صبح هم کشیده شده است. او از خودش قول گرفته است صفای نماز صبح را با اقامه آن در مسجد نزدیک به محل سکونتش دوچندان کند؛ نه اینکه آمدوشد مشتریها به فروشگاه برایش مهم نباشد. با وجود این میگوید: ظاهر قضیه این است که درست همان زمانی که گل وقت مراجعه مشتری است مغازه ات را میبندی، اما در واقع، وقتی کارت را رها میکنی تا به نمازت برسی، خدا بیشتر هوایت را دارد.
به خاطرهای از مرحوم آیت ا... بهجت اشاره میکند تا اهمیت نماز اول وقت را بهتر متوجه شویم: از ایشان پرسیدند نماز اول وقت بهتر است یا نماز با اخلاص و از روی توجه؟ ایشان جواب دادند نماز اول وقت و این طور استدلال کردند که نماز اول وقت، اخلاص هم میآورد.
مثال بعدی اش را این طور برایمان باز میکند تا به قول خودش قضیه، تقریب به ذهن شود: پدری را در نظر بگیرید که چند فرزند دارد. بچهها را که صدا میزند، یکی بلافاصله جواب میدهد، دیگری با تأخیر، سومی با تأخیر بیشتر و بعدی، خیلی دیر. همگی زود یا دیر به حرف پدر توجه میکنند، اما زمانش هم مهم است. کدام یکی برای پدر عزیزتر است؟
آقارضا میخواهد همان بنده عزیزکرده خدا باشد. میگوید هرچه از عمرش میگذرد و تجربه هایش از خواندن نماز اول وقت بیشتر میشود، دست خدا را در زندگی اش بهتر میبیند؛ روی غلتک بودن کارها، رزقی که به موقع از راه میرسد و خیلی چیزهای دیگر.
بازهم سر رسیدن مشتری موقع اذان و بازهم جمله معروف کاسب کهنه کار محله پنجتن که با چاشنی شوخی و گویش شیرین مشهدی ابراز میشود: اشتباه آمدی آقاجان؛ دم اذان باید بروی مسجد. چرا آمدهای باتری سازی؟!
همه حرفهای محمد قربانی همین طور است؛ ساده و خواستنی. ارتباط تنگاتنگش با خدا و نماز، مال این روزها که شصت وچهارمین بهار زندگی اش را سپری میکند، نیست. از همان جوانی که تهران بود و در گارد شاهنشاهی خدمت سربازی اش را سپری میکرد، از نماز و دعا جدا نبود. این ارتباط را به برکت عقاید مادر خدابیامرزش میداند که در چهارده سالگی محمد، دنیا را ترک کرد؛ زنی مؤمن، باخدا و نمازخوان که با وجود عمر کوتاه برای تربیت فرزندش سنگ تمام گذاشت. همین طور لقمه حلال پدر مرحومش که کم سواد و ساده دل بود. بااین حال، همان چند ذکری که یاد داشت، مثل صلوات، از زبانش نمیافتاد.
محمدآقا میگوید اگر مشتری باتری سازی که آمدنش با وقت نماز هم زمان شده است، کار شاگردانش را قبول داشته باشد که هیچ، وگرنه باید یک ربع بیست دقیقه منتظر بماند تا از مسجد جوادالائمه (ع) برگردد. اگر هم که مشتری به توصیه آقای قربانی برای شرکت در نماز جماعت عمل کند که چه بهتر؛ باهم میروند به مسجد و بعد هم برمی گردند بر سر کار و مشغله دنیا که تمامی ندارد.
جمله معروف مرحوم آیت ا... بهجت را در فضیلت نماز اول وقت بیان میکند؛ همان لیموشیرینی که اگر به وقتش نخوری، تلخ میشود. آقای قربانی آرامش، روی ریل بودن کارها، ازدواج بموقع، سلامتی، بهترشدن پله پله اوضاع مالی و سایر نعمتهای بی شمار زندگی اش را مدیون اعتقادش به وعدههای خدا میداند؛ اینکه به حرف این و آن توجه نکرد و پای نماز اول وقت و طاعت خدا ماند.
از جملههایی که با سادگی و اخلاص بیان میکند، میشود چندین وچندتا را برجسته کرد؛ جملاتی که صداقت و لحن پدرانه توأم با آن، ضریب نفوذ در اعماق قلب شنونده را دوچندان میکند: گرههای زندگی با نماز اول وقت باز میشود. به خاطر پول نماز اول وقت را ترک کنیم؟ ما که کارهای نیستیم. خدا بخواهد خاک را طلا میکند، نخواهد طلا را با خاک یکی میکند. وقتی به نماز اول وقت اهمیت ندهی و خواندش را به تأخیر بیندازی، همه کارهایت عقب میافتد.